شهردار مشهدمقدس برنامه‌های ویژه مدیریت شهری برای رمضان و استقبال از بهار ۱۴۰۴ را تشریح کرد +‌ ویدئو نایب‌رئیس کمیسیون عمران، حمل‌ونقل و ترافیک شورای اسلامی شهر مشهد: پروژه تقاطع غیرهم‌سطح امام‌حسن(ع) سال ۱۴۰۴ به اتمام خواهد رسید مدارس مشهد و خراسان رضوی چند روز قبل از عید نوروز ۱۴۰۴ تعطیل می‌شوند؟ فرماندار مشهد: شهرداری و مدیریت شهری رویکرد بسیار خوبی در طرح‌های زودبازده داشتند معاون عمران، حمل‌ونقل و ترافیک شهرداری مشهد خبر داد: هزینه‌کرد ۷۵ میلیارد ریالی برای اتصال بولوار دکتر حسابی به بزرگراه پیامبراعظم(ص) شهردار مشهد مقدس: بسیاری از پروژه‌های این دوره مدیریت شهری با هدف رفع گرفتاری و مشکل چند دهه‌ شهروندان بود + فیلم دسترسی آسان‌تر به نهال و گل در غرفه‌های فروش ویژه شهرداری مشهد خیابان «خواجه‌ربیع» روزی بلندترین خیابان مشهد بود بهره‌برداری از پروژه اتصال بولوار دکتر حسابی به بزرگراه پیامبراعظم(ص) مشهد آرامستان‌های مشهد آماده برگزاری آیین‌های معنوی | نوروز و رمضان شهدایی پیشرفت دوربرگردان شرقی بولوار ابوطالب مشهد، طبق برنامه رمضان و نوروز، فرصت‌هایی برای توسعه گردشگری چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه آماده‌سازی و پاک‌سازی ۷ محور ورودی مشهد برای میزبانی از زائران و مسافران نوروز ۱۴۰۴ + فیلم هوای ۹ منطقه کلانشهر مشهد امروز آلوده است (۲۱ اسفند ۱۴۰۳) جلوه گری ۱۲۶ المان ویژه در مسیر نوبهار مشهد (۲۰ اسفند ۱۴۰۳) افتتاح پروژه بازگشایی معبر و امتداد بولوار دکترحسابی به همراه پنج پروژه عمرانی منطقه ۱۰ مشهد گلایه شهروندان شهرک قدس مشهد از کمبود امکانات و وعده‌های عمل نشده | چراغچی ۲۷ مشکل گشا می‌خواهد!
سرخط خبرها

چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه

  • کد خبر: ۳۲۱۳۵۸
  • ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۹
چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه
کار لا‌ی‌روبی از مدتی پیش از آمدن زمستان شروع می‌شود، اما این فصل به معنای آماده‌باش برای رفع آب‌گرفتگی است. آب از هر قسمت کانال که بیرون بزند، یعنی یک جای کار می‌لنگد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ پاییز و زمستان برای خیلی‌ها شاید فصل تماشایی و قشنگی باشد، اما باران برای اهالی برخی محله‌ها شاعرانه نیست و بیشتر وقت‌ها کامشان را تلخ می‌کند. واقعیت زندگی در برخی کوچه‌های شهر، تلخ‌تر از این حرف‌هاست. باران که تمام شود، بوی تیز فاضلاب بلند می‌شود. گاه روز‌ها و ساعت‌ها در هوا می‌ماند.

نتیجه‌اش نفس‌های حبس‌شده در سینه است که توان بالا آمدن ندارند و هوای سنگین و سینه‌های به خس‌خس‌افتاده و آلودگی و آلودگی و آلودگی... کار لا‌ی‌روبی از مدتی پیش از آمدن زمستان شروع می‌شود، اما این فصل به معنای آماده‌باش برای رفع آب‌گرفتگی است. آب از هر قسمت کانال که بیرون بزند، یعنی یک جای کار می‌لنگد. 

این حرف علیرضا، محمد و بروبچه‌های گروه لا‌ی‌روبی است که در بخش خدمات‌شهری شهرداری مشهد مشغول به کارند و قرار است به نمایندگی از گروهی حرف بزنند که کار لا‌ی‌روبی کانال‌ها را انجام می‌دهند؛ آنهایی که زمستان و تابستان خدا، در مناطق مختلف شهری مشغول کارند. قرارمان با آنها در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های محله سجاد ردیف می‌شود؛ به قول خودشان بخش اعیان‌نشین شهرمان.

گرما و سرما معنا ندارد

برف نم نم می‌بارد. کوچه‌های شهر سکون بیشتری دارند و غالبا خلوت و آرام ترند از خیابان‌های اصلی. خبری از بوق‌های ممتد رانندگان عصبانی و مانده در ترافیک نیست. هوا سردتر از آن است که آدم حتی برای لحظه‌ای، بیرون ماندن از خانه را طاقت بیاورد.

کارگران بخش لا‌ی روبی، زمستانشان را با هیزم‌های گرگرفته پیت حلبی روغن سر می‌کنند. با همان هرم شعله‌های کوچک آتش، گرم می‌شوند که گاه زبانه می‌کشد و در سرمای استخوان سوز، مرهم دست‌های سرخ و یخ بسته شان می‌شود.

پیاده شدن از ماشین توی این سرما سخت است. هنوز در ماشین را باز نکرده‌ام که بادی خشک و سرد غافلگیرم می‌کند. اما با لبخند و اشتیاق کارگران مشغول به کار خدمات شهری، شرمنده می‌شوم. این همه نازک نارنجی بودن خجالتم می‌دهد، آن هم مقابل بروبچه‌هایی که در تاریکی هوا از خانه بیرون زده‌اند تا ساعت ۶ صبح اعلام حضور کنند. کارشان تعطیل بردار نیست و همیشه پای آن هستند.

برای لحظه‌ای خودم را‌ می‌گذارم جای کارگر‌هایی که فصل‌ها و گرما و سرمایش، برایشان بی معنی است، گلایه و شکایتی از چیزی ندارند و همیشه قبراق و سرحال‌اند؛ مثل بروبچه‌های لای روب که‌ می‌خندند و به استقبالمان می‌آیند.  تابلوی کوچک آن حوالی حکم هشدار و اعلام را دارد؛ اینکه آن‌ها مشغول کارند، آن هم کنار ساختمان‌های بلندی که برخی ساخت وسازشان کامل نشده است.

تا چشم کار می‌کند، طبقه‌ها اوج گرفته‌اند. نگاهم به نیمه طبقات که‌ می‌رسد، خسته می‌شوم. یکی از بین آن‌ها می‌گوید: پساب مانده از کار‌های ساخت وساز، آمیخته به شن و ماسه است. وارد کانال‌ها می‌شود و مسیر رفتن آب را‌ می‌بندد و ما بار این مسیر‌ها را برمی داریم. نزدیک‌تر می‌شوم. یکی از آن‌ها در طول کانال دراز کشیده است و میله بلند فلزی را تا انتهای آن می‌برد و پیش می‌کشد و چندبار این حرکت را تکرار می‌کند. «کج بیل» یکی از ابزار‌های اصلی کار لای روب هاست. اولین بار است که آن را‌ می‌بینم.

برای لحظه‌ای همه چیز فراموشم می‌شود. حواسم پرت اوست که روی سطح خیس دراز کشیده است؛ انگار نه انگار که از آسمان برف می‌بارد و زمین نم دارد و مرطوب است. موج سرما به تنم می‌دود و بدنم مورمور می‌شود. دلم می‌خواهد برگردم داخل ماشین و کمی گرم شوم. اما آن‌ها انگار به رطوبت خاک عادت کرده‌اند، حتی اگر هر روز باران ببارد یا برف روی زمین بنشیند.

به این فکر می‌کنم که خاک، سرد و مرطوب که باشد، کرخت کننده است و تن آدم را کرخت می‌کند. انگار فکرم را خوانده‌اند؛ یکی از آن‌ها در بین احوال پرسی و قبل از شروع هر حرفی می‌گوید: بدنم بی حس است و رمق چندانی ندارد. گاه شب‌ها فکر می‌کنم دستم از کار افتاده است. چندبار بالا و پایین می‌برمش تا مطمئن شوم اتفاقی نیفتاده است.

دیگری هم گزگز و مورمور دست هایش را بهانه‌ای می‌کند تا سلام و احوال پرسی کند و حرفی زده باشد. اصلا کسی از بین جمع چندنفره آن‌ها نیست که در این باره چیزی نگوید؛ معلوم است که رطوبت توی تنشان نشسته است. هوای سرد، آدم را زمین گیر می‌کند، اما بازهم آن‌ها مقاوم‌تر از این حرف‌ها هستند.

گله از تقسیم‌بندی آدم‌ها

اجازه می‌خواهم دکمه رکورد را بزنم تا حرف زدنمان را ادامه دهیم. انگار چه اتفاق مهمی افتاده است، نمی‌توانند خوشحالی شان را از حضور ما پنهان کنند. هنوز آن‌ها را کامل نمی‌شناسم. یکی از آن بین می‌گوید: فکر می‌کردیم ما آخر دنیا کار می‌کنیم؛ چه خوب که شما یادتان از ما هست!

علیرضا رفیعی، سرپرست لا‌ی روبی کانال‌های منطقه یک شهرداری است. او هم همراه دیگران مشغول کار است. برای لا‌ی روبی کانال با دیلم و هیلتی باید دال‌های بتنی را شل کنند و یک قسمت از دال را‌ می‌شکافند.

صدای هیلتی زدن بر دال‌ها گپ وگفت با آن‌ها را مشکل می‌کند. با هربار غرش فرورفتن مته داخل سیمان و تراش دادن آن‌ها چشم هایم ریز می‌شود و دوباره به حالت عادی اش برمی گردد. مکثی میان مکالمه مان می‌افتد. اما انگار کار کردن میان این سروصدا برای خودشان عادی است. رفیعی می‌خندد و تعریف می‌کند: شما عادت ندارید؛ برای ما این صدا مثل آواز، شیرین است. اصلا بدون این خرخر‌ها روزمان سر نمی‌شود.  کنار برخی بلوکه‌ها خزه بسته و سبز است.

بوی لجن از میان درز‌ها بیرون می‌زند. اما شامه بچه‌های لای روب به این بو هم عادت کرده است. گلایه‌ای بابت این موضوع هم ندارند.  رفیعی برای چندمین بار تشکر می‌کند که در روزگار بی مهری آدم‌های حالا سراغشان آمده‌ایم. دلش از تقسیم بندی آدم‌ها می‌گیرد؛ بالاشهری و پایین شهری ها، کارگر‌ها و کارمندها. می‌گوید: برخی شهروندان جواب سلام مان را هم نمی‌دهند خانم! سرشان را بالا می‌گیرند و از کنارمان رد می‌شوند. می‌ترسند خاک خیابان روی لباسشان بنشیند. دل آدم می‌شکند. 

حالا نمی‌گوییم شغل خیلی مهمی داریم، ولی اگر کار ما نباشد، اوضاع شهر به هم می‌ریزد.  پانزده سال کارگری بخش لا‌ی روبی را کرده است. پانزده سال برای خودش عمری است که برای بهبود حال شهر و خیابان هایش تلاش می‌کند، حتی حالا که مسئول این بخش است مثل دیگران است. اینجا مسئول و غیر آن ندارد. کار، مشارکتی است، غیر از آن کار پیش نمی‌رود. برای او فرقی نمی‌کند که مثل آن‌ها بیل و دیلم دست بگیرد و برای باز کردن مسیر آب، زباله‌ها را بیرون بکشد یا آن‌ها را داخل باکس‌ها حمل کند.

چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه

چالش‌های لا‌ی روبی

زباله‌ها شامل همه چیز هستند؛ از لنگه کفش و جعبه‌های تکه تکه شده میوه گرفته تا سرنگ‌های تزریق و.... کار آن‌ها انواع مختلف دارد. لا‌ی روبی همه جا را انجام می‌دهند. کار توی کانال‌های زیرزمینی سخت‌تر است؛ کانال‌هایی که در عمق زمین ساخته شده‌اند و به دریچه‌هایی مجهز هستند تا هر موقع نیاز بود، کارگران بتوانند واردش شوند. برخی کانال‌های بزرگ‌تر امکان ورود ماشین آلات مخصوص را دارند؛ لودر‌های کوچکی که قابلیت جمع آوری شن و ماسه زیاد را دارند، اما بیشتر کانال‌ها با ابزار‌های ساده پاک سازی می‌شوند.

قطر کانال‌ها با هم فرق می‌کند و طول و عرضشان هم. در برخی محل‌ها عرضشان زیاد است و در بعضی مکان‌ها نه. کارگران برای حرکت کردن در مسیر باید سر خم کنند و خمیده خمیده راه بروند و با کج بیل و ابزار‌هایی که دارند، رسوب و لجن و زباله‌ها را جمع کنند و به روی زمین بفرستند. برخی کانال‌ها آن قدر تاریک است که بدون چراغ قوه نمی‌توان درونشان راه رفت. بوی زباله‌هایی که مسیر رفتن آب را بسته‌اند، کار را سخت می‌کند. کارگران در برخی نقاط به دلیل شرایط محل مانند عمق زیاد، به اکسیژن و تجهیزات ایمنی تجهیز می‌شوند تا احتمال خطر را کم کنند.

رسوب برداری معمولا در تابستان‌ها انجام می‌شود و کانال‌ها برای فصل بارندگی آماده می‌شوند، اما معمولا هر وقت احتمال بارندگی باشد، کارگران لا‌ی روبی آماده کارند.

لباس هایشان یکدست و شبیه هم است؛ پوششی ضدآب با چکمه‌هایی که معمولا تا زانو می‌رسد. برای کانال‌های سطحی، نیازی به چراغ و کپسول اکسیژن نیست، اما برای کانال‌های عمیق، تجهیزات بیشتری لازم است.

چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه

به خیر گذشت...

از بین آن جمع سه چهارنفره، یکی می‌گوید دریچه‌ها را برای هوادهی گذاشته‌اند، اما مردم زباله‌ها را داخلش می‌ریزند. بلافاصله هم خودش را معرفی می‌کند: «محمد فروردین»؛ مرد میان سالی که عمرش را به مقنیگری گذرانده و با خاک مأنوس و رفیق است. زندگی اش گره خورده است به عمق زمین و از سختی کار شاکی نیست، اما از سهل انگاری آدم‌ها گلایه زیاد دارد. کاش کمی مراعات همدیگر را‌ می‌کردیم!

این دریچه‌ها که برای زباله و آشغال ریختن نیست.  او تعریف می‌کند: داخل آب مانداب شده (جایی که آب در آن مانده و بدبو شده است) گرم و مرطوب است و تا دلتان بخواهد، کرم، موش و حشرات موذی وجود دارد. شما فکر کنید شهروندان گاه لباس زیرشان را داخل کانال می‌اندازند به همراه سرنگ‌های تزریقی و پوست میوه و هر چیز ریزودرشت دیگری که فکرش را بکنید.

خیلی وقت‌ها باید دراز بکشیم و بار را جابه جا کنیم. شما خودتان را جای ما بگذارید و فرض کنید وقت کار، زیر آدم کرم و موش راه برود، چه حسی پیدا می‌کنید؟ خواهش می‌کنم هربار خواستید چیزی بیندازید، یادتان از ما بیاید. آدم‌ها که با هم فرقی ندارند.

آقای فروردین سال‌ها در کار حفر و کندن زمین بوده؛ از چاه‌های کم عمق گرفته تا بیست متری و عمیق. به قول خودش همیشه اهل ریسک بوده است. تعریف می‌کند: گاهی از آن بالا آجر و مصالح از دست کارگر‌ها رها شده، پایین می‌افتد و برخی جا‌ها هم خطر خفگی بوده است. تنفس گاز‌های سمی در برخی تونل‌ها خطر مسمومیت شدید و مرگ را به دنبال دارد و به خاطر همین باید حواسمان را جمع کنیم. حالا به تجربه دستمان آمده که احتمال خطر در کجا بیشتر است، اما درکل باید مراعات کنیم.

کج بیل را برمی دارد تا به کمک همکارش برود. بارش برف بیشتر شده است و سردی هوا هم. آقای فروردین مرد خوش صحبتی است. تعریف می‌کند: سعی‌ می‌کنیم با کم کردن زباله ها، هم مسیر جریان آب را باز کنیم و هم تعداد موش‌ها کم شوند، اما کار ساده‌ای نیست. موش‌ها تمام شدنی نیستند. معمولا در سال دو مرتبه لا‌ی روبی انجام می‌شود. او هم حرف همکارش را تکرار می‌کند: رسوب شن و مصالح ساختمانی به مرور زمان و تلنبار شدن روی هم سفت و محکم می‌شوند و کارمان را سخت می‌کنند و خیلی وقت‌ها با بیل و دیلم و حتی کلنگ هم کار راه نمی‌افتد.

آقای فروردین روی سطح خیس دراز‌ می‌کشد. می‌خندد و‌ می‌گوید: ما هر روز، کوچکی و تنگی قبر را حس می‌کنیم و ترسی از مرگ نداریم. بعد هم ادامه می‌دهد: امکان اینکه همه دال‌های بتنی را برداریم، نیست و به همین خاطر باید از قسمتی که شکافته شده، بار مسیر‌هایی را که سربسته است، برداریم. باید به همین حالت درازکش کار را ادامه دهیم.

او یادش از اتفاقی می‌افتد که چند وقت پیش افتاد و تعریف می‌کند: یک سر کانال من بودم و سمت دیگر آن، همکارم و مشغول انجام کار بودیم. حس کردم کج بیل را که کشاندم، به چیزی برخورد کرد. با سروصدای بچه‌ها به خودم آمدم و دیدم همکارم را با سر و صورت خونین بیرون کشیده‌اند. جانم به لب رسید تا خطر رفع شد. متأسفانه شبیه این ماجرا چندین و چندبار پیش آمده است. کج بیل به سر همکارم خورده بود. خدا را شکر این بار به خیر گذشت!

بوی بار‌های خیس و زباله‌ها در زمستان هم آزاردهنده است. آقای فروردین می‌گوید: بطری‌ها و ظرف‌های یک بارمصرف و کیسه‌های پلاستیکی یک طرف، سرنگ‌های تزریق هم یک طرف. خطر مبتلا شدن به بیماری ایدز برای ما خیلی زیاد است، باید هرچندوقت یک بار آزمایش بدهم.

آقای عبدی، یکی دیگر از کارگران لا‌ی روبی است که بار‌ها را جابه جا و تعریف می‌کند: اینجا که خوب است؛ در برخی کانال‌ها آن قدر میزان رطوبت زیاد است و سوسک و موش و کرم دارد که حال آدم بد می‌شود. تازه اگر احتمال گازگرفتگی نباشد. برخی همکاران ما به خاطر همین موضوع جان خود را از دست داده‌اند.

چند ساعت همراه کارگران لا‌ی روبی که با همه خطرها، پای کار می‌مانند | دریچه‌ای به کانال سیاه

دندان هایم به خاطر این کار ریخته است

غرش هیلتی زدن علیرضا رفیعی توی آن هوای سرد، طاقت آدم را کم می‌کند. صدایم را بلند می‌کنم و‌ می‌پرسم از این همه سروصدا اعصابتان به هم نمی‌ریزد؟ پاسخ می‌دهد: همه دندان هایم به خاطر این کار ریخته است، آن هم درحالی که هنوز چهل سال هم ندارم. حقیقتا اولش علت را‌ نمی‌دانستم، اما چند وقت قبل، ساکن یکی از این مجتمع‌ها که جراح دندان پزشکی است، صدایم زد و گفت مدام از بالکن زیر نظرتان دارم. این کار (هیلتی زدن) دندان هایتان را لق می‌کند و برای عضلات بدن هم مضر است.

 آقای رفیعی انگشت هایش را نشانم می‌دهد که فاصله شان ازهم زیاد شده است بلافاصله می‌گوید: کتف و شانه برایم نمانده است، ولی خدا را شکر می‌کنم که نانمان حلال حلال است و دوباره مشغول کار می‌شود. نگاهم بین کارگران می‌چرخد و پیت حلبی روغن که تلاش می‌کند هوا را گرم کند و بی فایده است.

بیراه نیست اگر سختی کار آن‌ها را با کارگران معدن در یک ردیف بگذاریم؛ آن‌هایی که در دل رطوبت و جولان سوسک و موش، بی وقفه کار می‌کنند؛ جایی که از روشنایی و نور بی نصیب است؛ گرچه هیچ کدام از مزایایی که دارند، حرفی نمی‌زنند و همه به گفتن همین عبارت اکتفا می‌کنند: حقوق ما طبق قانون کار است و محاسبه این میزان حقوق را با خطری که جان ما را تهدید می‌کند، به عهده شما می‌گذاریم.

همیشه پای کار هستیم

مسعود رسولی، کارشناس نظارت بر لا‌ی روبی و بهداشت کانال‌های شهری، صحبت آن‌ها را کامل می‌کند و‌ می‌گوید: از فروردین و اردیبهشت کانال‌هایی را که نیاز به لا‌ی روبی داشته باشند، شناسایی می‌کنیم و به وقتش این کار به دو شیوه سنتی و مکانیزه انجام می‌شود. کارگران روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰متر را لا‌ی روبی می‌کنند و داخل باکس‌ها می‌ریزند. مرداد و شهریور و اوایل پاییز اوج لا‌ی روبی کانال هاست، اما هر زمان که نیاز باشد، این کار انجام می‌شود.

به گفته او، لجن کشی و پاک سازی کانال‌ها و شبکه آب‌های سطحی برای از میان برداشتن موانع و بازگشایی مسیر به صورت مداوم و منظم انجام می‌شود.

کار کردن در فضایی بین انبوه زباله‌ها و جولان حشرات موذی که احتمال نشر گاز متان و هزار اتفاق دیگری هست، سخت است؛ خیلی هم سخت، اما لب آن‌ها همیشه پرخنده است. دنیای آن‌ها قشنگ‌تر از دنیای کسانی است که جسارت ماندن در سختی‌ها را ندارند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->